رابطه اتحادیه با سازماندهی افقی و بوروکراسی

                                                    ح. محسنی

 

برپایی نوعی از سازماندهی، متشکل از افراد بر مدار روابط افقی، از دستاوردهای با ارزش در گنجینه­ مبارزاتی مردم به شمار می­رود. این نوع از سازماندهی، منعطف، سیار و در عین حال ناپایدار است که به خوبی حرکت­های اعتراضی را شکل می­دهد و در برابر تعرض مخالفان، مقاومت موثری را بسیج میکند. این نوع سازماندهی دست و پاگیر نیست و انضباط بالایی را طلب نمی­کند، از این رو خصلت بسیج­کنندگی آن بسیار برجسته است. یک رویکرد کمونیستی نباید تحت هیچ شرایطی این نوع سازماندهی را تخطئه کند و در مقابل آن گارد بگیرد. معهذا این نوع سازماندهی نظیر سایر اشکال سازماندهی در حالی که نکات مثبتی دارد، در عین حال از محدودیت­های نیز برخوردار است. از این رو یک رویکرد درست، نباید امکانات آن را در مبارزه نفی کند، و در عین حال نباید به محدودیت­های آن چشم فرو بندد. متاسفانه در جنبش ما به طور عام و در سازمان ما به طور ویژه گرایشی دیده می­شود که یک رویکرد ایدئولوژیک به سازماندهی افقی را نمایندگی می­کند. مراد از برخورد ایدئولوژیک این است که کارایی این شکل از سازماندهی در پیکارهای سیاسی در این یا آن لحظه سیاسی مدنظر نیست، بلکه اساسا خودِ  روابط افقی و خودِ این شکل سازماندهی، مرکز عالم و کلید حل همه رخدادها به شمار می­رود و سایر اشکال سازماندهی نفی می­شود و از برخورد و رویکرد سیاسی به مساله سازماندهی باز می­ماند.

من در باره سازماندهی افقی و عمودی در سه نوشته قبلی"نکاتی در باره سازماندهی افقی و عمودی"، "بازهم در باره سازماندهی افقی و عمودی" و سازماندهی افقی در برابر عمودی یا هم افقی هم عمودی" در سایت راه کارگر مطالبی را مطرح کردم. در این نوشته­ها در پیوند با منطق سازماندهی به طور عام و سازماندهی افقی و عمودی به طور مشخص نکاتی را توضیح دادم، رویکردهای نادرست را نقد کردم، محدودیت­ها و تناقضات برخورد ایدئولوژیک را نشان دادم؛ و سپس تلاش کردم به سطح تجربی حرکت کنم و استحکام آن را در بوته آزمایش وارسی کنم. در این سطح به تجربه آنارشیست­ها در اسپانیا مراجعه کردم و سرنوشت تراژیک آن­ها را به سبب پایبندی به سازماندهی افقی در هر شرایط و عدم انعطاف در تشکیل ستاد فرماندهی مقاومت مشترک در شهرهای تحت نفوذ آنارشیست­ها را در اسپانیا نشان دادم. متاسفانه بنا به عادت مالوف گرایش اقلیت تشکیلات ما، پاسخی از طرف آن­ها به این نکات دریافت نکردم و بحث در همان مراحل اول در جا زده است. آدمی نمی­فهمد که تناقضات، محدودیت اندیشه و نگاه یک بُعدی به مساله در کجا قرار دارد تا موضع خود را تصحیح کند.

در این نوشته من یک برخورد اصولی کسی را مطرح می­کنم که یکی از مدافعان آتشین این مدل از سازماندهی است و در جنبش ضد جهانی سازی نقش موثری ایفا می­کند؛ شاید برای ذهن­های جستجوگر و جوینده­ی حقیقت­ محملی فراهم سازد. این فرد کسی جز نوامی کلاین نیست. همه می­دانند که او در پیوند با جنبش اشغال وال استریت یک سخنرانی ایراد کرده که در آن به مساله مهمی اشاره کرد که به نوبه­ی خود حایز اهمیت است. او می­گوید:

"اینکه جنبش ما افقی و عمیقا دموکراتیک است خیلی مهم و شگفت­انگیز است.  اما این اصول باید خود را با کار سخت برای ساختن زیرساخت­هائی سازگار کنند و آن قدر تنومند شود که در موقع وزیدن طوفان توان مقاومت و ایستادن داشته باشد و به جلو گام بر دارد. من امید و باور دارم که این اتفاق خواهد افتاد".

پرسش این است که " کار سخت برای ساختن زیرساخت­ها" از کدام تجربه عملی ضرورت خود را مطرح ساخته است؟

پل بلک لج که سیر تحول فکری او را دنبال کرده می­گوید: نوامی کلاین در عین حالکه پافشاری می­کند "لنینیسم" به "چگونگی روند تحقق ساختارهای لازم پاسخ نمی­دهد". اما او نمونه­ای درخشانی است از کسی که ضرورت "رهبری" را طرح می­کند و از جنبش واقعی درس می­گیرد.

پل بلک لج آنگاه ردپای این موضوع را در تظاهرات ضد بانک جهانی و صندوق بین­المللی پول ردیابی می­کند و مساله را چنین تشریح می­کند:

"اما مساله ساختار و سازمان­دهی در درون جنبش ضدسرمایه­داری نه در واکنش به اظهارات جزمی "لنینیست­ها"، بلکه بیش­تر به طور خودبه­خودی در جریان مبارزه مطرح شد. نوامی کلاین همان طور که شناخته شده است در یک لحظه­ی مهم از تظاهرات ضدبانک جهانی و صندوق بین­المللی پول در واشنگتن به نکته­ای اشاره دارد. بعد از انسداد تعدادی از راه­ها که به مرکز اجلاس بانک جهانی و صندوق بین­المللی پول منتهی می­شد، تظاهرکنندگان متوجه شدند که تعدادی از نمایندگانی که برای شرکت در جلسه انتخاب شده بودند از رفتن به اجلاس باز مانده­اند. با ناکامی در استراتژی اولیه، تظاهرکنندگان به بحث درباره اقدام بعدی پرداختند. بعضی استدلال می­کردند که تظاهرات باید به راه خود ادامه دهد و مانع رفتن نمایندگان به اجلاس شوند، عده­ای دیگر مخالف این تصمیم بودند. در این لحظه کوین داناهر اعلام کرد که تظاهرکنندگان در هر نقطه مسدود شده­ای می­توانند مستقلا تصمیم بگیرند. کلاین اظهار می­کند "در حالی که این استراتژی بی عیب و نقص، عادلانه و دموکراتیک است... اما مشکلی باقی می­ماند- این شیوه­ی عمل کل ماجرا را بی معنا می­سازد". کلاین از این ناکامی ناشی از آشفتگی به این نتیجه می­رسد که گرچه انترنت پیدایش جنبش را ساده کرده است، اما زمینه­ای لازم برای سازماندهی ارائه نمی­دهد که قادر به مدیریت روند تصمیم­گیری لازم باشد؛ او در پایان اضافه می­کند که جنبش به اشکال عمیق­تری از سازمان­دهی نیاز دارد.

برخورد نوام کلاین یک نمونه از رویکرد اصولی و سیاسی به مساله سازماندهی است. او در عین حال که کماکان ارزش سازماندهی افقی را برسمیت می­شناسد و آن را یک امر "اصولی" می­پندارد، به علاوه با لنینیسم نیز مرزبندی روشنی دارد و آن را پاسخگوی شرایط کنونی نمی­داند؛ معهذا وجدان عملی و مبارزاتی او، او را وا می­دارد که به اشکال دیگر سازماندهی نیز اندیشه کند. این یک نمونه روشن از تکامل نظر و در عین حال یک رویکرد غیر ایدئولوژیک به مساله سازمانیابی است. گرایش اقلیت سازمان ما در باره تحول رو به تکامل اندیشه کلاین چه فکر می­کند؟

                                                  اتحادیه و مساله بورکراسی

 

 محور دیگر بحث با گرایش اقلیت رابطه­ی اتحادیه و بوروکراسی است. قطعنامه آن­ها در این باره چنین می­گوید:

"اتحادیه ها ی متعارف و رایج کارگری ، همیشه خود را در چهارچوب مناسبات سرمایه داری و قوانین موجود آن تعریف کرده و مبارزه را به رفرم محدود می کنند. حتا آنها هم که عنوان "سرخ" گرفته اند گستره مبارزه شان به بیش از مبارزه با استبداد و آپارتاید و غیره کشیده نشده و اساسا متوجه شکستن این دیواره بوده است. اتحادیه ها و سندیکاهای رایج  به لحاظ سازماندهی و ساختار با منطق سازماندهی جامعه سرمایه داری منطبق اند.ازاین رو آنها برپایه  تداوم سیستم کارگربه مثابه فروشنده نیروی کار  ونه نفی این سیستم برای رهائی کار سازمان می یابند و بهمین دلیل در ساختار عمومی این جوامع جذب و حل می شوند. البته این رویکرد به مواضع حاکم،رسمی وتعریف شده آنها برمی گردد وبه معنی نادیده گرفتن زمینه های مبارزه توده ای رادیکال و ازپائین  علیه  سیستم حاکم  ونیزساختارها وسیاست های رسمی این اتحادیه ها  توسط بخش هائی ازتوده های کارگرموجود دراین نوع تشکل ها که بویژه درمواقع تشدید بحران سرمایه داری صورت می گیرد نیست.

علاوه بر اینها اتحادیه ها خود را اساسن به مبارزه در محل کار محدود می کنند. حالا سالهاست که با واکنش سرمایه در برابر مبا رزات کارگری وتغیرات در ساختار کاروتولید ، محل کار علیرغم اهمیت آن دیگر آن نقش محوری سابق را ندارد".

در این جا چند ادعا وجود دارد که ضروری است از نزدیک مورد بررسی قرار گیرد. نخست این که قطعنامه گرایش اقلیت مدعی است که مبارزه اتحادیه­ها ضرورتا در چارچوب سرمایه­داری باقی می­مانند. و با منطق سازماندهی جامعه سرمایه­داری منطبق اند.  من در بخش اول این نوشته به جنبه­های از این مساله پرداخته­ام در این جا به نکاتی دیگری اشاره می­کنم. تردیدی نیست که نقطه عزیمت مبارزه اتحادیه­ها، بهبود شرایط کار یا به سخن مشخص برای کاهش ساعات کار و افزایش دستمزد مبارزه می­کنند. و این هنوز بنیاد سرمایه را مورد چالش قرار نمی­دهد، اما این نقطه عزیمت در متن پیکارهای سیاسی و طبقاتی ثابت نمی­ماند و می­تواند از مرزهای مجاز و کادر موجود فراتر رود. این که این یا آن اتحادیه، مبارزه خود را در چارچوب موجود محدود می­کند از ذات تشکل اتحادیه­ای در نمی­آید، بلکه از شرایط عمومی- سیاسی، فرادستی گرایش­های سیاسی راست در درون اتحادیه و ضعف چپ رادیکال و از همه مهم­تر عدم فعال بودن خود توده طبقه در درون اتحادیه نتیجه می­شود. بنابراین برقراری یک رابطه ماهوی بین اتحادیه و مبارزه در چارچوب سرمایه­داری یک تز نادرست و نسنجیده به شمار می­رود، چرا که مضمون مبارزه در همه لحظه­های مبارزه طبقاتی ثابت نمی­ماند. همین واقعیت است که مارکس را وا میدارد در باره پیدایش و ظرفیت اتحادیه بگوید:

"ابتدا اتحاديه­های کارگری از تلاش خود به خودی کارگران برای از بين بردن يا حداقل محدود کردن رقابت بين خودشان تشکيل شدند تا در (عقد) قرارداد (ميان کارگران و سرمايه داران) به شرايطی دست يابند که آنها را حداقل در وضعيتی فراتر از بردگان قرار دهد. از اين رو هدف فوری اتحاديه های کارگری دست يابی به نيازهای روزمره بود، تا چون ابزار مسدود کردن راه دست اندازی های بی امان سرمايه عمل کند: در يک کلام مسايل دستمزد و زمان کار. اين (نوع) فعاليت اتحاديه های کارگری نه تنها مشروع که لازمند. تا زمانی که نظام توليدی حاضر ادامه دارد،نمىتوان اين فعاليت ها را کنار گذشت. برعکس، لازم است تا از طريق ايجاد و ادغام اتحاديه های کارگران در کشورهای مختلف اين فعاليت ها فراگير شود. از سوی ديگر، بدون اين که کارگران خود به خود متوجه باشند، اتحاديه های کارگری مراکزی برای تشکل طبقه کارگر به وجود آورده اند، همان گونه که انجمن های شهر و کمون های قرون وسطی (به عنوان مراکزتشکل) برای طبقه متوسط عمل کردند. اگر به اتحاديه های کارگری در جنگ و گريز مابين کار و سرمايه احتياج است، وجود آنها به عنوان عاملين تشکل برای فراسوی رفتن از نظام کارمزدی و حکومت سرمايه پر اهميت تر است".

معهذا مارکس چشم خود را بر روی اتحادیه­های معینی که در کادر مبارزات محلی بیتوته می­کنند نمی­بند.د او می­گوید:
"اتحاديه های کارگری به دليل توجه مفرط به مبارزات محلی و مقطعی با سرمايه، هنوز کاملا به قدرت شان در مقابله با تماميت نظام بردگی مزدی پی نبرده اند. از همين رو آنها از جنبش های اجتماعی و سياسی فاصله گرفته اند. اخيرا به نظر مىرسد که آنها تا حدی به نقش تاريخی خود پی برده اند. به عنوان نمونه مىتوان از شرکت آنها در جنبش سياسی اخير انگليس، مواضع جامع تر در ايالات متحده، و مصوبه زير که در کنفرانس بزرگ اخير نمايندگان اتحاديه کارگری در شهر شيفيلد (انگليس) به تصويب رسيد، ياد کرد".

اما او از واقعیت تجربی اتحادیه­های معینی به نفی ظرفیت اتحادیه­ها به طور عام در نمی­غلطد و حتی توجه آنها را به توان رهایی توده­های میلیونی جلب می­کند. مارکس می­گوید:

"جدا از اهداف اوليه شان، اتحاديه­های کارگری بايد بياموزند که آگاهانه به عنوان مراکز تشکيلاتی طبقه کارگر در جهت منافع وسيع تر و آزادی او عمل کنند. آنها بايد به هر جنبش اجتماعی و سياسی که در اين جهت عمل مىکند، ياری برسانند. خودشان را مدافعان و نمايندگان کل طبقه کارگر دانسته و اين چنين هم عمل کنند و از تلاش برای پيوستن کارگران غير متشکل به صفوف خود کوتاهی نورزند. آنها بايد به دقت حافظ منافع کم درآمدترين حرفه ها، چون کارگران کشاورزی، و آنان که به خاطر شرايط استثنايی از قدرت تهی هستند، باشند. آنها بايد جهانيان را قانع کنند که تلاش هايشان تنگ نظرانه و خودخواهانه نيست و با هدف رهايی توده های ميليونی ستم ديده انجام می شود".

تا این جا مشاهده کردیم که نوع نگاه گرایش اقلیت، ربطی به نوع نگاه مارکس به اتحادیه ندارد. و یک تجدید نظر آشکار از تبیین مارکسیستی  به شمار می­رود. حالا از منظر دیگری به مساله نگاه کنیم. و ببینیم که آیا تز انطباق ساختار اتحادیه با سرمایه­داری یا همان بحث معروف بوروکراسی اتحادیه یا سازماندهی عمودی و آمرانه چه چیزی در بر دارد.

واقعیت این است که این سفسطه حامل هیچ نکته­ی بدیع، اصیل و نوآورانه­ای نیست؛ چرا که ما پیش­تر با همین استدلال از سوی حزب کمونیست کارگری مواجه شده بودیم. آن­ها در انکار ضرورت مبارزه برای اتحادیه از "دور شدن از دموکراسی مستقیم و شکل گیری یک بورکراسی مافوق کارگران" (2) سخن گفته بودند. و بدین اعتبار گرایش اقلیت دارد همان حرف این جریان را به طور ملال آور تکرار می­کند. در ادبیات راه کارگر اما بارها به این سفسطه پاسخ داده شده است و روی آوری گرایش اقلیت به سوی این موضع نه تکامل رویکرد راه کارگر، بلکه روند بازگشت و انحطاط را نشان می­دهد. متاسفانه این پدیده منحصر به تشکیلات ما  و به این موضوع مشخص نمی­شود، بلکه هم اکنون در قلمرو استقلال تشکل کارگری از احزاب نیز این روند بازگشت مشاهده می­شود. کافیست به نوشته رفقا حمید قربانی و ناصر اصغری در نفی تشکل مستقل از احزاب مراجعه کرد. تا روند برگشت به مواضع انحرافی را مشاهده کرد. موضعی که نظیر این خرافه نادرست که در شرایط سرکوب نمی­توان تشکل بر پا کرد، مدتها بود خاموش شده بود. متاسفانه در چپ ایران چیزی در سر جای خود قرار ندارد. در پیوند با سازمانیابی توده­ای به جای بحث پیرامن استراتژی تکوین تشکل کارگری در ایران، ما هنوز در باره برخی مفاهیم اصولی مشکل داریم. و درست در جای که باید به بحث­های هویت، اصول عام برنامه­ای، تجدید آرایش چپ، بازسازی روایتی جدید از سوسیالیسم... بعد از 20 سال از فروپاشی شوروی (برخی تازه به این نتیجه رسیده­اند که باید درباره سوسالیسم "ترویج" کرد) کوشش می­کردیم با مبارزه ارزان قیمت ضد رژیمی با درون مایه افشاگری دست دو رو به رو هستیم.        

 اکنون به مساله بوروکراتیسم می­پردازیم. تردیدی نیست که در سنت مارکسیستی انتقاد از بورکراتیک شدن اتحادیه­ها چیزی تازه­ای محسوب نمی­شود؛  حتی برعکس ردپای آن را می­توان در آثار مارکس و انگلس سراغ گرفت که به عنوان نمونه بر برخی از اتحادیه­ها بوروکراتیک انگلیس انتقاد کرده بودند. یا به روزا لوکزامبورگ مراجعه کرد که چالش با بورکراسی اتحادیه­ها یکی از مشغله­های ذهنی او را تشکیل می­داد. معهذا برقراری یک رابطه­ی ذاتی و ماهوی بین بوروکراسی و اتحادیه به سنت مارکسیستی تعلق ندارد و به جریانی ضدمارکسیستی یا غیر مارکسیستی تعلق دارد. کافیست در این باره به کتاب "احزاب سیاسی" رابرت میشلز مراجعه کرد تا با تز انحرافی "قانون آهنین الیگارشی" او آشنا شد. تزی که از سال 1911 تا کنون بارها توسط مارکسیست­ها مورد نقد و چالش فرار گرفت. یکی از شیواترین نقد بر آرای او به پری اندرسون تعلق دارد که در پیوند با همین بحث مشخص ردیه­ای بر این تز نگاشت که جا دارد به طور کامل نقل شود. او می­گوید"مسلما درست نیست که قانون جبری­ای به نام "قانون آهنین الیگارشی" وجود دارد که به طور اجتناب­ناپدیری یک بوروکراسی اتحادیه­ای آمرانه می­آفریند که در برابر نیازهای اعضای خود بی تفاوت است. این مفهوم صرفا همان چیزی است که الوین گولدنر "عوارض متافیزیکی بورکراسی" می­نامد. هیچ دلیل اساسی وجود ندار که اتحادیه­های صنفی، هر اندازه بزرگ نتواند از  یک دموکراسی با شرکت وسیع اعضا و تکی بر حق پرس و جوی آنان برخوردار باشد: اگر این اتحادیه­ها چنین دموکراسی را معمولا به دست نمی­آورند ناشی از ضرورت­های کور سازمانیابی در مقیاس بزرگ نیست، بلکه ناشی از محیط سیاسی­ای است که در آن فعالیت می­کنند.(3) برخی دیگر از "قانون آهنین دموکراسی" سخن می­گویند که می­تواند جایگزین قانون آهنین اولیگارشی قرار گیرد. در این باره ادبیات بسیار خواندنی وجود دارد که مارکسیست­ها در قبال این خرافه به نگارش در آورده­اند.

 به علاوه  تکوین بورکراسی منحصر به اتحادیه نیست، بلکه علاوه بر اتحادیه می­تواند دامن کمیته کارخانه، شورا یا هر نهاد توده­ای- طبقاتی یا سیاسی را هم در بر بگیرد. هنگامی که توده تشکیل دهنده آن کماکان منفعل باقی بماند.ورند ناشی از ضرورتهای کور سازمانیابی در مقیاس بزرگ نیست، بلکه ناشی ا محیط سیاسی ای

 

بوروکراسی یک پدیده­ی عام­تر است و در نهادهای دیگر قابل نیز مشاهده است. وانگهی تکوین آن مقدم بر وجود اتحادیه بوده است بعنی بورکراسی وجود داشت، اما اتحادیه­ای وجود خارجی نداشت. بدین اعتبار برقراری پیوند ذاتی بین بورکراسی و اتحادیه سخنی به مراتب نسنجیده و نادرست محسوب می­شود. چرا که هنگامی ما می­توانیم از پیوند ذاتی دو عنصر سخن بگوییم که وجود  یکی با دیگری در طول زمان با هم رابطه­ای جدایی ناپذیر داشته باشند.

نکته جالب این که، گرایش اقلیت در نقی اتحادیه پیگیر نیست؛ آن چه که در مقدمه گفته در نتیجه خود را نقص می­کند. طبق مقدمات نظری قطعنامه­ی اقلیت، اتحادیه­ها "همیشه خود را در چهارچوب مناسبات سرمایه­داری و قوانین موجود آن تعریف کرد"، "مبارزه را به رفرم محدود می کنند".،اتحادیه ها و سندیکاهای رایج به لحاظ سازماندهی و ساختار با منطق سازماندهی جامعه سرمایه داری منطبق اند"، .و "در ساختار عمومی این جوامع جذب و حل می شوند".

 یک مخالف پیگیر اتحادیه بنا به همین دلایل به نفی اتحادیه میرسد. اما گرایش اقلیت در منتهای ناباوری می­پذیرد که :" این رویکرد به مواضع حاکم،رسمی وتعریف شده آنها برمی گردد و به معنی نادیده گرفتن زمینه های مبارزه توده ای رادیکال و ازپائین  علیه  سیستم حاکم  و نیز ساختارها و سیاست های رسمی این اتحادیه ها  توسط بخش هائی از توده های کارگر موجود دراین نوع تشکل ها که به ویژه در مواقع تشدید بحران سرمایه داری صورت می گیرد نیست."

در اینجا ما با رویکردی مواجه ایم که نام آن چیزی جز التقاطی­گری فکری و سیاسی نیست. این موضع البته با نظر رفیق پیران آزاد از رفقای اقلیت که هر نوع اتحادیه را مردود می­داند تناقض دارد. این تبصره بر این تز، بنا به عادت مالوف رفیق تقی روزبه باید دستپخت او باشد که ما پیش­تر برخوردهای التقاطی (رفیق روزبه یکبار گفته است که من هم مارکسیست هستم و هم آنارشیست!!!) او را به مسایل دیگر مشاهده کرده بودیم.

نکته مهم دیگری که در قطعنامه از آن سخن رفته است و باید به آن توجه کرد مساله محدودیت مبارزه اتحادیه در محل کار است و نتیجه­ی مهمی که از این گزاره اخذ می­شود. گرایش اقلیت می­نویسد:

 "علاوه بر اینها اتحادیه ها خود را اساسن به مبارزه در محل کار محدود می کنند. حالا سالهاست که با واکنش سرمایه در برابر مبا رزات کارگری وتغیرات در ساختار کاروتولید ، محل کار علیرغم اهمیت آن دیگر آن نقش محوری سابق را ندارد".

در پاسخ با این نقد باید گفت اکنون مدت دست کم سه دهه است که بحث نوسازی و احیای اتحادیه واستراتژی فراتر رفتن دامنه سازماندهی و مبارزه از محدوده­ی محل کار به محل زندگی یکی از بحث­های اصلی جنبش کارگری به شمار می­رود. در این باره استراتژی­های مختلفی پیشنهاد شده که خواننده علاقه­مند می­تواند به اثر "بحران اتحادیه­ها و راههای برون رفت از آن"(4) مخصوصا به مقدمه­ی با ارزش ویراستار کتاب مراجعه کند تا ابعاد و دامنه بحث­ها را مشاهده کند که تا چه مرحله پیش رفته است. اما عدم اشاره قطعنامه نویسان ما یا بی اطلاعی آنها به این مباحث، کمترین انتقادی است که می­توان به قطعنامه ایراد کرد. مساله مهم­تر نتیجه­گیری است که به تاسی از اثر "توده­ی گونه­گون" مایکل هارت و تونی نگری در این جا طرح شده است. این تز از یک خاستگاه نظری معینی برخوردار است که بدون وارسی مختصات آن نمی­توان به خوبی آن را مورد نقد قرار داد. ریشه­ی این تز به آتونومیست­های ایتالیا بر می­گردد که از تجدیدنظرهایی پی در پی درباره سوژه تاریخی به صورت کنونی در آمده است که من امیدوارم در نوشته دیگری به آن بپردازم  

نکته آخر این که گرایش اقلیت برای سازماندهی توده­ای طرحی اثباتی ندارند. آن­ها در بهترین حالت به برخی خصوصیات یک تشکل اشاره می­کنند. آن­ها فاقد طرحی برای سازمانیابی توده­ای اند. نوع تشکل مورد دفاع آن­ها نام ندارد. رفیق عزیز من شهاب برهان تعریف می­کرد که از یک نفر پرسیده­اند که شما به بچه شتر چه می­گویید. در جواب گفت "ما نمی­گوییم، نمی­گوییم تا بزرگ شد می­گوییم شتر". حالا حکایت رفقای اقلیت سازمان ماست. تشکل پیشنهادی آن­ها معلوم نیست چه هست و چه نامی دارد. و آن جا که می­گویند "ما بدون آنکه عناوین و نام­ها را عمده کنیم" دارند فقدان بدیل روشن در باره تشکل توده­ای را می­پوشانند.  بحث بر سر این نیست که فرم سازمانی تشکل چه باشد افقی یا عمودی، بحث بر سر نوع تشکل است که این رفقا از دید روشنی در این باره برخوردار نیستند. به نظر من در ایران مشخص ما در شرایط سرکوب و در دوره تکوین اتحادیه، بهتر است حتی سازماندهی اتحادیه بر مدار روابط افقی، سیال، شُل  و بدون دفتر ودستک باشد تا شبکه­های اولیه سریعا ضربه نخورند و بتواند به ادامه کاری خود ادامه دهد و نشو و نما پیدا کند. بدین معنا سازماندهی به شکل افقی می­تواند هم­چون تدبیری مناسب و موثر در این مرحله از حیات جنبش کارگری نقش مفیدی ایفا کند، اما تعمیم این مدل از سازماندهی برای همه­ی دوره­ها در همه توازن قوا نمی­تواند تدبیر سنجیده­ای به شمار رود.

 

یادداشت­ها:

1- گذشته و حال و آينده اتحاديه های کارگری کارل مارکس برگردان و يادداشت ها از: کامران نيری

2- انترناسیونال شماره 1. 

3-امکانات و محدودیت­های اتحادیه­های کارگری، پری اندرسون، برگردان شاپور اعتماد.

4-"بحران اتحادیه­ها و راه­های برون رفت از آن" از انتشارات بیدار. من نیز در مقاله "اتحادیه­ی جنبش اجتماعی پاسخی مناسب به سازمانیابی کارگران" به برخی از این مولفه­ها اشاره کرده­ام.